شاید برایتان پیش آمده که از فرط بی‌حوصلگی و صرفاً برای گذران وقت، فیلمی را برای تماشا انتخاب کنید. فیلمی که می‌دانید نه قصد منقلب کردن افکار و احساساتتان را دارد و نه با دست گذاشتن بر موضوعات خاص، منتقدین و جوایز را نشانه می‌رود. بلکه با روایتی ساده، بودجه‌ای محدود و انتخاب یک بازیگر سرشناس، آمده تا سهم خود را از گیشه تمام‌نشدنی سینمای صنعتی از آن خود کند و معمولاً هم با تبلیغات متمرکز بر سکانس‌های جنسی و بار اروتیک داستان، مخاطبان مشخصی را روانه سالن‌های سینما می‌کند.

فیلم The Idea of You با ترجمه “تصور با تو بودن” یکی از همین دست فیلم‌هاست که به کارگردانی مایکل شوالتر و نقش‌آفرینی آنا هاتاوی در قامت نقش اصلی خود، ماه گذشته در سرویس Amazon Prime به انتشار رسیده است.

در ابتدا تنها با دید یک فیلم عاشقانه آمریکایی و کلیشه‌ای به سراغش رفتم. آن دست محصولاتی که همه ما حداقل یک بار در زندگی به تماشایشان نشستیم و حالا حتی حافظه‌مان در به یاد آوردن نامشان یاری‌مان نمی‌کند. داستان یک رابطه عاشقانه‌ی پر از پستی بلندی که در پایانش طرفین همه‌ی موانع راهشان را پشت سر گذاشته و همه چیز به خوبی و خوشی پایان می‌‌یابد. در این بین احتمالا سکانس‌های جنسی زیادی را نیز شاهد بوده‌ایم که نقش‌آفرینی یک بازیگر مشهور در قالب یکی از طرفین، عامل به تماشا نشستن سیر عظیمی از مخاطبین بوده است.

در کمال تعجب و علیرغم انتظاراتم، “تصور با تو بودن” خودش را از این دست آثار توخالی جدا کرده و در دل روایت ساده، آرام و واقعی‌اش، بدون هرگونه گنده‌گویی و شعار، حرف‌های جالبی برای گفتن دارد. جای خوشحالیست که در روزگاری که صنعت سرگرمی توسط انبوهی از محصولات شعارزده و موج‌سوار قبضه شده، هنوز آثاری یافت می‌شوند که با آگاهی از توان و ابعاد خود، مفاهیم و حرف‌های مد نظرشان را بدون توهین به شعور مخاطب به خوردش می‌دهند.

 

از این نقطه به بعد نگاهی گذرا به قصه The Idea of You خواهیم داشت و به مباحث مطرح شده در روایت و تأثیراتشان در زندگی امروزی‌مان می‌پردازیم. بنابراین اگر هنوز به تماشای آخرین فیلم مایکل شوالتر ننشسته‌اید، از خواندن ادامه متن صرف نظر کنید.

قصه ساده و کوچک The Idea of You، زندگی سولن را روایت می‌کند. زنی که به تازگی وارد دهه پنجم زندگی‌اش شده و زخم‌های ناشی از خیانت همسر سابقش همچنان بر چهره محزون او پیدایند. او که روزمرگی‌اش به فروش آثار هنری و وقت گذراندن با دختر نوجوانش ایزی سپری می‌شود، تصادفا با سلبریتی جوان و محبوبی به نام هیز کمپبل ملاقات کرده و مشکلات ناشی از رابطه با یک سلبریتی بسیار جوان‌تر از خودش، چالش‌های جدیدی را در زندگی سولن و اطرافیانش ایجاد می‌کند.

 

بخش اول: قضاوتگر درون

از صبح و لحظه برخاستن از خواب گرفته تا شب و لحظه به خواب رفتن، ذهن ما مدام با باید و نبایدهای مختلفی دست و پنجه نرم می‌کند. باید و نبایدهایی که برخی از خانواده و محیط رشد و برخی از جانب اجتماع به تفکرات ما تحمیل شده‌اند. در پس‌زمینه این باید و نبایدهای غالب، هیجانات و تمایلات درونی بسیاری سرکوب شده و انسان امروزی را با روزمرگی کسل‌کننده‌اش تنها گذاشته‌اند.

سولن به ظاهر از طلاق ناخوشایندش گذر کرده و در عمل از شغل و دخترش به عنوان تسکینی برای فراموشی اتفاقات تلخ سه سال گذشته زندگی‌ استفاده می‌کند. همسری که با خیانت تبدیل به همسر سابق شده و با این کار درختی تنومند از بی‌اعتمادی در دل سولن ریشه دوانده. اما آشنایی با هیز کمپبل شور و شوق 20 سالگی را به زندگی سولن میانسال بازمی‌گرداند. بعد از مدت‌ها دوباره صبح با خوشحالی از خواب برمی‌خیزد و شب‌ها با آرامش خاطر به خواب می‌رود. انگار که زندگی‌اش رنگ و بویی تازه به خود گرفته و دوباره دلش اعتماد می‌خواهد.

فارغ از سن و شرایط بسیار متفاوت، سولن و هیز آرامش گمشده زندگی‌شان را در بودن با یکدیگر پیدا کرده‌اند. اما اوضاع به همین سادگی‌ها هم نیست. سولن برای لذت بردن از فرصتی که زندگی پیش و رویش قرار داده، در ابتدا باید با باید و نبایدهای درونی خود مواجه شود. شکست تابوهایی که 40 سال در کنج ذهن و قلبش لانه کرده‌اند کار راحتی نیست و این درگیری درونی، در وهله‌ی اول برای خود سولن و در وهله دوم برای هیز گران تمام خواهد شد. رابطه عاطفی با پسری که 16 سال از او کوچکتر است؟ این کار غیرقانونی نیست و به کسی نیز آسیب نمی‌رساند. اما این‌ها برای شکست قضاوتگر درون سولن کافی نیستند.

قضاوت یعنی تعیین درست و غلط. اما بر کدامین مبنا؟ ارزش‌های درونی و اجتماعی. سوال اصلی در همین نقطه مطرح می‌شود. ارزش‌هایی که برای میلیون‌ها نفر تعیین تکلیف کرده و چارچوب‌های سنگینی بر اعمالشان حکمفرما می‌کنند، اصلا بر چه مبنایی تعیین شده‌اند؟

سولن تا مدت‌ها تسلیم خط قرمزهای درونی‌اش بوده و از بودن کنار هیز سر باز می‌زند. خود ما چه طور؟ چند مرتبه با سرکوب خواسته‌هایمان، خود را از لذتی معصومانه محروم کردیم؟ چند هیز (فرصت) زندگی خود را کنار زدیم تا لطمه‌ای به سلطنت تابوهای درونی‌مان وارد نشود؟ بلند نخندیدن؟ در جمع نرقصیدن؟ یا شاید هم مثل سولن و در ابعاد بزرگتر، ابراز علاقه نکردن. اگر نگاهی دوباره به خواسته های قلبی مان بیندازیم، احتمالا هیزهای از دست رفته پرشماری را شاهد خواهیم بود و به این نتیجه می‌رسیم که اگر خودآگاهی کافی و جسارت گذر از قضاوت‌ها را داشتیم، اکنون زندگی خوشایندتری را تجربه می‌کردیم.

در نهایت اما قضاوتگر درون سولن تاب مقاومت در برابر خواسته‌های درونی‌اش را ندارد و او رابطه‌ای عاطفی با شریک جوانش آغاز می‌کند. ولی شکست قضاوتگر درونی تنها اولین تاوان شکستن تابو به شمار می‌رود.

 

بخش دوم: تقابل با قضاوت‌های بیرونی

 

هرچند که سولن و هیز با پشت سر گذاشتن نبردی درونی، تابوهای ذهنی خود را شکست داده‌اند، اما شکستن تابو و گذر از خود قضاوتگری که درون هر شخص نهفته، زمینه‌ساز قضاوت‌های بیرونی خواهد شد. نبرد دوم سخت‌تر از نبرد اول جلوه می‌کند. رابطه یک زوج با اختلاف سنی بالا به خودی خود مسبب پیچیدگی رابطه و چالش‌های فراوانی خواهد شد. حالا در نظر بگیرید که یکی از طرفین، یک سلبریتی مشهور و محبوب باشد.

شهرت، رابطه‌ای وارون با آرامش و حریم خصوصی دارد. شهرت یعنی زندگی شما از رگبار شایعات بی‌اساس در امان نیست و حتی شخصی‌ترین اعمال روزمره‌تان از لنز دوربین‌ها پنهان نمی‌ماند. در معرض دید بودن، به خودی خود بستری برای قضاوت شدن‌های فراوان فراهم می‌کند. از رسانه‌ها گرفته که با تیترهای تند و تیز و تنها به جهت جذب بیشتر مخاطب، به بی‌اساس‌ترین شایعات دامن می‌زنند، تا مردم عادی که در شبکه‌های اجتماعی شخصی‌ترین تصمیمات و انتخاب‌های این افراد را مورد نقد و قضاوت قرار می‌دهند. قضاوت شدن توسط یک دوست یا آشنا، امریست که احتمالا همه ما تجربه‌اش کردیم و از فشار روانی ناشی از آن آگاهیم. حالا این فشار را در مقیاسی بسیار عظیم‌تر و با وجهه‌ای رسانه‌ای متصور شویم. این، یک فریم از زندگی مملو از شهرت است.

زندگی با یک سلبریتی، سولن را به مرحله جدیدی از زندگی وارد می‌کند. سنگینی چشم‌هایی با نگاه‌های پر از خشم، قضاوت و تنفر. هرچند که افرادی راهشان را از زندگی سولن جدا می‌کنند، اما او هنوز از پشتیبانی گرم دخترش ایزی و برخی دوستانش از انتخاب نه چندان عادی خود برخوردار است. با رسانه‌ای شدن این رابطه، قضاوت‌ها و نفرت پراکنی‌ها راهشان را به رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نیز باز می‌کنند و فشارهای روانی وارده بر سولن، به طرز طاقت‌فرسایی افزایش می‌یابند. تیترهای تند و اخباری پر از شایعه و دروغ. کامنت‌های پر از توهین و طعنه. افرادی که چه در قالب رسانه و چه در شبکه‌های اجتماعی، با زردترین صفت‌ها و جنجالی‌ترین تهمت‌ها، هرچه دلشان خواسته نوشته و به تخریب هرچه بیشتر سولن و اطرافیانش می‌پردازند.

مرز بین آزادی بیان و نفرت‌پراکنی کجاست؟ هیچ نهادی بر رسانه‌ها و آسیب‌رسانی‌شان به زندگی و آبروی افراد نظارت نمی‌کند؟ مردم چه طور؟ چرا ما تنها با اتکا بر مزخرفاتی که رسانه‌ها تحویلمان می‌دهند، به اظهار نظر درباره شخصی‌ترین ارکان زندگی افراد می‌پردازیم و ذره‌ای به تاثیر مخرب رفتارمان بر زندگی و وضعیت روحی‌شان فکر نمی‌کنیم؟ به یاد آوردن این موضوع که فشارهای وارد بر سلبریتی‌ها منجر به خودکشی تعدادی از آن‌ها شده، شاید در تجدید نظر در رفتارمان موثر واقع شود.

سولن به مرور در نبرد با قضاوت‌های بیرونی پیروز می‌شود. اما اطرافیان او خصوصا دختر نوجوانش به مراتب در مقابل فشار ناشی از حملات رسانه‌ای و آسیب‌های کلامی همسن و سالانش شکننده‌تر ظاهر می‌شوند. سولن هم در حرکتی کاملا مادرانه، سلامت روان دخترش را ارجح قرار داده و از این رابطه جنجالی خارج می‌شود. گذشتی مادرانه از یک فرصت طلایی برای دوباره زیستن…

 

در نهایت باید گفت که شاید The Idea of You به تجربه‌ای خارق‌العاده برای بینندگانش بدل نشود، اما با استفاده درست از هر آنچه که داشته، به اثری قابل احترام با دغدغه‌هایی واقعی تبدیل شده که در بطن سرگرم‌کنندگی‌اش، حرف‌های قابل تأملی را با تماشاگران خود در میان می‌گذارد. مفاهیمی همانند مشکلات شهرت، تابوهای خاک خورده کنج افکارمان و پیامدهای ناشی از مواجهه و شکست آن‌ها. مفاهیمی که در عمده آثار این روز‌های هالیوود، به شعارهای توخالی در آثار پرهزینه خلاصه شده‌اند و از این رو علیرغم سرگرم‌کننده ظاهر شدن، تاثیرگذاری لازم برای انتقال دغدغه فیلم‌ساز به مخاطب را به همراه ندارند.

امیدوارم ما نیز همانند سولن در غلبه بر تابوهای تحمیل‌شده زندگی خود موفق ظاهر شویم و به خاطر باید و نبایدهای اشتباه و غیرمنصفانه، این زندگی کوتاه را پر از حسرت‌ و خواسته‌های دست‌نیافته ترک نکنیم. شاید تماشای “تصور با تو بودن” آن سیلی محکمی باشد که ما را به بازبینی مسیری که در پیش گرفته‌‌ایم وادار کند. شاید هم نه. شاید هنوز سایه قضاوتگر درون و سنگینی نگاه جمعیت بر خواسته‌هایمان چیرگی می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *